فوت
که مرگ یکی یکی آنها را خاموش می کند
شهریور هم فوت...
و حالا مهر...!
که مرگ یکی یکی آنها را خاموش می کند
شهریور هم فوت...
و حالا مهر...!
مرگ خود را
زنده بودن
پس از تو می دانستند
قبل از تو که رفتند
زنده ماندن
تا قیام قیامت حسین!
مرگ را دست انداختی...!
و یا به عبارت دیگر
بعد عمری زندگی
طلاق گرفتن این دو را
مرگ گویند!
به همین دیگری که سلامت را رساند
میدهم برایت بیاورد
خبر مرگم را...
"بیا برای هم بمیریم..."
با عجله گفتم "اولم"
و قبل از آن
تو برایم جان داده بودی...!!
تکراری شدیم
می میریم!
قهروآشتی دیگر حربه ایی است کهنه!
مانده یک راه فقط
آنهم یک مرگِ پرسروصدا!!
کفن هم قنداقه است!
هیچ مرگی
برازنده ات نبود حسین جان
نه ! نه!
از مرگها
دست شهادت را گرفتی و
با کرمت بها دادی
از آن روز شهادت شد
منتهای آرزوی خوبان!
یعنی من از مرگ هم بدترم!!
و صورت به شیشه ی پنجره چسبیده...
روزها را می بینم که در ایستگاه
با دستمال های سفید و سیاه
برایم دست تکان می دهند...
روی سرش...
از بیماری گرفته تا مرگ...
تا مبادا در لاک خود فرو برود
لاکی به نام اومانیسم!!
همه ی اقوام دور هم جمع شوند...
عزیزی را پیش خود می برد...
تا صله ی رحم زوری باشد
مراسم خاک سپاری و ختمش!!
و الـا خاک همان خاک است!
فقط "مرگ" است.
که کنار دریا/ روی ساحل جان داده اند...
علت مرگشان را از من بپرسی/خواهم گفت
برای هم دردی با شش ماهه ی حسین
آرزوی ماست.
...پی نوشت:
کاش مرگ به من می رسید و حیات جاودان به تو
تا باشیم مثل دوخط موازی...