سقوط
ملخک قلبم از کار می افتد
و بر فراز اقیانوس بی مهری ها
تنها جزیره ی تو ،به چشم می اید
فرود اضطراری بر دامانت
استجابتِ ُ اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا
سقوطمان است!!
ملخک قلبم از کار می افتد
و بر فراز اقیانوس بی مهری ها
تنها جزیره ی تو ،به چشم می اید
فرود اضطراری بر دامانت
استجابتِ ُ اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا
سقوطمان است!!
اما دلم که شکست
یا نشنیدی؟
یا خودت را به نشنیدن زدی!
کاش اولی باشد لااقل!
بین ما را پر کند
چیزی به نام
فاصله!
هوس بازی "دارت" به سرت می زند!!!
و من از او می خواهم
بگذارد دست بکشم
روی صورتش
این چشمان و لبهایت
برای من "خط بریل" است.
وقتی قرار است
تو را به صلیب کشند...
لحظه ی باشکوهی است
مسیح من.
قید همه را خواهم زد
فقط صبر کن و ببین...!
مرا انداخت در جعبۀ
اسمای متبرکه...!
خانه ی سالمندان
که از پنجره اتاق
همیشه چشمش به در حیاط است
تاشاید یکی از فرزندانش از راه برسد
به صفحه ی این گوشی زل زده ام
شاید از تو خبری شود...!!!
فالگیران شهر
را اجیر کرده ام
تا در فال قهوه ات
از من بگویند!!
عقربه های ساعت...
گاهی انقدر دور
و گاهی اینقدر نزدیک
و این داستان ادامه دارد....!
از بخش قلبت!!
من نیاز دارم
به مراقبت های ویژه !!
نکند برای این است
همیشه خوابت را می بینم....
تا پنجره ی اتاقت
فقط چندین هزار کیلومتر فاصله است!!
منتظرم بمان
همین امروز و فردا
پرواز میکنم...
حتی اگر به قیمت جانم
تمام شود....!
نگران نباش
چرا که سقوط آزادم جایی
جز آغوشت نخواهد بود...
به همین دیگری که سلامت را رساند
میدهم برایت بیاورد
خبر مرگم را...
چه زود سرد می شوی...
مثل یک لیوان چایی
باید تو را سر بکشم
تا داغ داغی...!!
"بیا برای هم بمیریم..."
با عجله گفتم "اولم"
و قبل از آن
تو برایم جان داده بودی...!!
تازه فهمیدم باید گذشته را می ساختم
نه آینده را...
پی نوشت:
حیف !
چقدر دیر رسیدم به این حرفها...
حالا جز دسته گلی و شیشه ایی گلاب
برای شستن مزارت
کاری از دستم برنمی آید...!
که خدا برایم جور کرده نشسته،
و به در خانه زل زده ام!
اما چه فایده ،
وقتی یقین دارم
کسی که زنگ این خانه را می زند
تو نیستی!!