غفران
غفران او تجلی نداشت
پس این معصیت
برای نشان داد آمرزش تو بود
سیدی!
غفران او تجلی نداشت
پس این معصیت
برای نشان داد آمرزش تو بود
سیدی!
تا مزه عفو تو را بچشم
سیدی!
می دانی
من یوسفم
برادرانم گناهانی که مرا
در چاه این دنیا انداخته اند
چشم در راه کاروان مرگ دارم
تا مرا به حکومت آخرت برساند....
دستور داد کعبه را بسازند.
باز هم نشد...
شیطان آستین ها را بالا زد
وکمر همت را بست
تا همان گناه را مرتکب شوم.
و بعد از گناه فراموشی
برنامه ای بود که وسواس خناس
روی نقشه برای شیطان توضیح می داد.
باخنده می گفت
توبه را زمین می زنیم!!
داستان اینجاست که فکر گناه نیز نباید کرد.
که فکر گناه،به همراه خود گناه را خواهد آورد.
گفت چرا؟
گفتم گناه...
اضافه بر نیاز را هم، باید رها کرد
برای پرواز
ولی همیشه
خسته!
آری
"گناه" خستگی می آورد!
بهانه هایم ته کشید ولی
هنوز گناهانم ادامه دارند..
جواب آمد
در پیشگاه او کدام گناه کبیره نیست؟!!!