النگوی عروس

النگوی عروس

که در آب افتاد.

کشتی را روی سرش گذاشت...

لحظاتی بعد

همه دیدند آب آنقدر پایین آمد...

تا النگو روی زمین پیدا شد.

نفس کسی بالا نمی امد

گویا کشتی سواری می کرده اند

وسط کویر...!!

امام با آرامش گفت:

" ملوانی

نمی خواهد  النگو را بالا بیاورد؟"

می گفت آرام باشید

لطف خدا  بوده!!


منبع:

 روضه كافى : ج 8، ص 168، ح 232.

زره

علی یک زره داشت.

که آن هم برای خرج عروسی با زهرا می فروشد

از آنروز کسی در جنگها،

علی را با زره ندید!!

اولین بار

شب عروسی

روسری فاطمه  را

به آرامی کنار زد  محمد.

 علی می بیند

برای اولین بار  فاطمه را...


پی نوشت:

اجازه نمی دهند جلوتر بروم...

قلمم را که می سوزانند هیچ

خودم را هم...

اگر پیامبر نبود

زمین و آسمان ظرفیت درک این صحنه را نداشت و

بهم می ریخت همه چیر...

می دانم فقط

زیباترین تابلویی ست که به دست خدا کشیده شده است.


شب غسل

 

شب غسل فاطمه....

جمله ای از محمد شده قاتلش...

با خود مرور می کند خاطرات شب عروسی را

" فاطمه امانت است  یاعلی"


زندگی یعنی همین

آگهی ترحیمش را

کنار کارت عروسی اش گذاشتم

تاریخ هردو یکی بود.