فرات

رفته بود حاجت فرات را بدهد

یعنی بوسه بر دستان عباس!!

حاجت

حاجاتمان را

از کفش داریت

گرفتیم...

عزرائیل

با بودنت

چه حاجت است

به عزرائیل؟!

حاجت کربلا

حاجت زمین کربلا این بود

" میشود بشوم مرقدت حسین؟! "

و حسین اجابت کرد

خواسته اش را

با مرگ خویش!

حاجت ما

حاجت زیادی که نیست...

یک جفت از کبوترهای صحنت...

بوسیدنی است آقا

کف پای کبوترانِ

صحن انقلاب...

ضریح کوفیان

برای حاجاتشان

به کمان حرمله دخیل می بستند...

توسل به سبک بچه ها

دخترک سمت ضریح رفت و ادامس را از دهان دراورد و گفت "بیا این برا تو/ مامانمو خوب کن!!" و حاجتش را براورده کرد حضرت معصومه!

معتکف

او را دیدم

حاجت داشت آمد...

وقتی برآورده شد رفت و نیامد.

بارالها

حوائجی که نیامدنم در آن است  را روا نگردان.

و محتاجم کن تا بر سرایت معتکف باشم.




بچه ی برادر

هنوز  حرف نمی زند

هرچه می خواهد می زند زیر گریه

لحظاتی بعد در آغوش...

بچه ی برادرم

به من آموخت با گریه

از خدا

حاجت بگیرم!